مرد درحال تميز كردن اتومبيل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگي برداشته و بر وري ماشين خط مي اندازد . __________________
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
خیلی خوشحال شدم وقتی رسیدم ایستگاه و دسته گل رز صورتی را جلوی صورتش دیدم.
این داستان تکان دهنده واقعی است امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد ... برای خواندن این داستان جالب به ادامه مطلب بروید... __________________
یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن قایم باشک بازی می کردن ____________________________
دختری به کوروش کبیر گفت: ____________________
لحظه اي که در يکي از اتاق هاي بيمارستان بستري شده بودم، زن و شوهري در تخت روبروي من مناقشه ي بي پاياني را ادامه مي دادند. زن مي خواست از بيمارستان مرخص شود و شوهرش مي خواست او همان جا بماند.
هنوز هم بعد از این همه سال، چهره*ی ویلان را از یاد نمی*برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت می*کنم، به یاد ویلان می*افتم
دختر و پسری با سرعت ۱۲۰ کیلومتر سوار بر موتور
پرسشی از خیام و پاسخ وی
در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی*دانست که چرا او
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند، آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند…و عاشق هم شدند.
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت.
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم که ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت کنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم
ملودی قلب من امیدوارم از خوندن این رمان زیبا لذت ببرید قسمت پنجم (آخر) ادامه مطلب....
ملودی قلب من امیدوارم از خوندن این رمان زیبا لذت ببرید قسمت چهارم ادامه مطلب....
|
•.?درباري من?.•
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>
|
آمار
وبلاگ: |
||
|
||